خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست
خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست

اردو یاسین .طبیعت گردی خانوادگی

سلام امروز که دارم این یادداشت رو مینویسم پنج شنبه ۲۶ فرروردینه .از چن روز پیش مدرسه یاسین بهمون نامه داده بودن که اگه مایلید در اردوی پارک بیرون از شهر خانواده ها شرکت کنید  فرم رضایت نامه رو براتون بفرستید که ماهم برای یاسین فرستادیم مدرسه شون روز چهارشنبه هم نامه دادن که جشنواره و مسابقه بادبادک ها هم برگزار میشه و اگه تمایل دارید در اون شرکت کنید بادبادک برای بچه هامون درست کنید که ما چون فرصت نشد برای یاسین از بیرون خریدیم شب قبلش من تمام وسایل رو آماده کردم .صبح پنج شنبه ساعت ۶ صبح بلند شدیم و نماز خواندیم و حرکت کردیم بسمت محل اردو .آخر سر هم من یدفه ای یادم اومد کالسکه دخملی رو برنداشتم سریع برگشتم و برش داشتیم آخه گفته بودن ساعت ۷ صبح تو محل اردو باشیم وقتی رسیدم اونجا هوا هنوز یکم خنک بود و سوز داشت منم ثمین رو گذاشته بود تو کالسکه اش و با پتو روش رو خوب جوشونده بودم اما این دختر بلا نمی خواست  بشینه تو کالسکه مدام جیغ میزد و خودش رو بلند می کرد و دستاش رو بالا بیاورد که منو بردارید.اونجا اول از همه بچه ها با سرود و آهنگ با باباهاشون ورزش صبحگاهی داشتن بعد از ورزش یاسین و باباش اومدن و صبحونه که سالاد الویه بود با هم خوردیم جاتون خالی خیلی بهمون چسبید و خوشمزه بود بعدا‌ یاسین و باباش رفتن و بادبادکی که خریده بودن رو درست کردن و اونو تو آسمون پرواز دادن هوا خوب بود و باد نسبتا ملایمی میومد واسه همین خیلی قشنگ بادبادک ها اوج میگرفتن خیلی صحنه قشنگی بود وقتی یه عالمه بادبادک تو آسمون یه دست صاف و ابی پیدا بود کلی هم بچه ها بادبادک های دست ساز و مدل های مختلف با خلاقیت های جالب درست کرده بودن و آورده بودن.مسابقه بادبادک ها هم برگزار شد و به بادبادکی که بیشترین اوج رو گرفته بود و بادبادکی که از همه قشنگ تر ساخته شده بود جایزه دادن.مسابقه نقاشی هم برگزار کردن که یاسین چندان تمایلی نداشت بره شرکت کنه و با این حساب تو هیچ مسابقه ایی شرکت نکرد واقعیت اش چون یاسین شب قبل اش چون دیروقت خوابیده بود صبح اردو یکم کسل و کم حوصله بود.دایم هم تا حواسمون پرت می شد میومد سر وقت موبایلها تا باهاشون بازی کنه گاهی وقتها بخودم میگم چقدر بچه های امروزی وابسته به این موبایل و تبلت و اینا شدن که کمتر لذتی از بازی های کودکی ماها که اوج لذت بود رو نمیبرن.دیگه کم کم وقت قرعه کشی بچه های مسابقه ها رسیده بود ما هم کم کم وسایل مون رو جمع کردیم و برگشتیم خونه .با اینکه زمان اردوشون کم بود اما خیلی خوب بود من بعد از این اردو تصمیم گرفتم بیشتر واسه اینجور تفریح های خانوادگی برنامه بریزم.این بود از خاطره امروز من 

در پایین هم چن تا عکس از اردوی یاسین گذاشتم



نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 20:51 Http://ghasedakemehr.blogsky.com

ای جااان کوچولوهای شیرین الهه چرا وبلاگت قاطی پاتی میاد؟! یه وقت مطالب جدید بالا میاد و یه بار پایین. باعث میشه خیلی اوقات نفهمم پست جدید گذاشتی!!!

سلام .نمیدونم چرا اینجوری میشه.از شانس منه دیگه نسیم میخواستم قالب وبلاگ رو عوض کنم نتونستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.