خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست
خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست

هفت ماهگی دخملی.جشن فارغ التحصیلی یاسین

سلام امروز که دارم این خاطره رو مینویسم چهارشنبه ۵ خرداد هست.ثمین چن روزیه که هفت ماهش رو تموم کردم و وارد ماه هشتم زندگیش شده .جونم براتون بگه که این فسقلی من روز به روز با نمک تر و شیطون تر میشه .جدیدا تند تند سینه خیز میره .یه هفته ایی هس که خودش میشینه از اول هم مستقل و بدون کمکی نشست چن روز اول رو  بلد نبود خوب بشینه ولی زود یاد گرفت .یاد گرفته دست میزنه و خودش همراه دست زدنش میگه دس دس یعنی دیده ما وقتیم میخوایم دست بزنیم بهش میگم دست دست خودش هم اینو یاد گرفته و هماهنگ موقع دست زدن آواز خونی هم میکنه باهاشحسابی هم این شیطون بلا باباییه .وقتی باباش  از سر کار برمیگرده تند تند بسمتش سینه خیز میره و ذوق میکنه اگه هم بغل من باشه سریع میره بغل باباش و دیگه نمیخواد برگرده پیش من .جدیدا میفهمه وقتی کسی از خونه میره بیرون اول نیگا میکنه وقتی در رو میبندم شروع میکنه به گریه کردن وقتی دوباره برمی گردم ذوق میکنه و دستاش رو بالا میاره که منو هم بغل کنید و ببرید.تخت پارک دختری رو از همون اول گذاشتم کنار تخت خواب خودمون اما همش این مدت پیش خودم می گفتم کوچیکه و هنوز زوده براش اما امتحان کردم شبایی که ماهیچه و سوپ خورده سیر هس و تا صبح میخوای منم تصمیم گرفتم شبا بزارمش تو تخت پارک البته یکم مشکله.خدا رو شکر اشتهاش نسبت به قبل خیلی بهتر شده حریره رو که دوست نداشت الان خوب می خوره حسابی هم بلا شده امون از یوقتایی که سفره پهن باشه و اونم بیدار باشه سریع سرعت میگیره و میاد سمت سفره و همه چی رو میکشه منم هی جهت چار دست و پا رفتنش رو عوض میکنم سمت سفره نیاد که در آخر سر با جیغ و گریه اش منصرف میشم بیشتر وقتا یکم غذاش رو میاره سر سفره بهش میدم اما دخترم عاشق نون تو سفره اس منم بیشتر وقتا یه نون کلفت بهش میدم تا آخر غذا باهاش بازی میکنه.هفته پیش خونه مامان جون بچه ها مولودی دعوت بودیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت دعاگوی همگی هم بودم چن روز پیش هم باغ عمه بچه ها دعوت بودیم ثمین هم بخاطر تغییر فشار هوا یسره اونجا خوابید جاتون خالی اونجا هم کلی بهمون خوش گذشت.

حالا بگم از گل پسرم آقا یاسین.دیروز سه شنبه ۴ خرداد جشن فارغ التحصیلی یاسین بودش.یه هفته ایی بود که تو مدرسه کلی شعر و نمایش و اینا رو تمرین میکردن نامه بهمون دادن که ساعت ۴:۳۰ بریم جشن ما هم ساعت ۴:۳۰ حرکت کردیم بسمت مدرسه.اول کلی قرآن خوندن بعدا بیست دقیقه فیلم کارا و اردوهای بچه ها رو براتون گذاشتن بعد سرود دسته جمعی خوندن سرود امام رضا.شعر مادر و تلاوت دسته جمعی قرآن رو داشتن خیلی برنامه های متنوعی بود جالب بود یجاهایی بچه ها مثلا متن نمایش یادشون میرفت کنار دستش آهسته بهش یادآوری می کرد یا مثلا یکی شون یه تکه از نمایش رو کلا یادش رفته بود اجرا نکرد و با خونسردی تمام رفت سرجاش ایستادخخخخخاما خوب ما مادر و پدر خوب می دونم اجرای هماهنگ چن تا سرود و حفظ خونسردی بچه ها جلو کلی جمعیت کار خیلی سختی و همینش هم کلی هنره.من از جشن شون کلی عکس گرفتم اما چون موبایل هنگ کرد و عکسها رو ذخیره نکرد فعلا دو تا عکس بیشتر از جشن شون ندارم که همینا رو براتون میزارم.بعدا اگه بتونم عکسهای بیشتری میزارم

مدرسه شون خداییش خیلی به بچه ها اهمیت میدن دو تا کلاس تابستانی کامپیوتر و ژیمناستیک براشون گذاشتن قرار شد سه شنبه هر هفته هم برن درسهای سال پیش شون رو مرور کنن که یادشون نره تازه کارت جایزه هم براشون گذاشتن که با جمع کردن اونا بن خرید از فروشگاه میگیرن و مجانی میتونن اسباب بازی و لوازم التحریر بخرن که اینم واسه تشویق بچه هاس.همه چیز جشن عالی و مفرح بود فقط ثمین همراهمون م یکم تو جشن اذیت می کرد جشن از ساعت ۵تا ۷:۳۰ بود که دیگه اخراش حسابی کلافه شده بود و نق میزدن و یوقتایی هم جیغ میزد وسط سالن و نمایش بچه ها که من چندین دفه مجبور شدم برم تو حیاط و برگردم .آخر سر هم به بچه ها عکس دسته جمعی با همکلاسی هاشون ‌ نمرات درس هاشون و برگه ها ثبت نام سال آینده شون رو دادن.شبش ما دیگه حسابی خسته شده بودیم بعد از یه دور تو شهر زدن برگشتیم خونه.این بود از خاطرات این چن مدت من و این دو تا فسقل من.

بزودی عکسها رو میز ارم فعلا.  موبایلم هنک کرده نتونستم.  بزارم



نظرات 4 + ارسال نظر
مامان خدیجه یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 07:34 http://nonijoon.niniweblog.com/

سلام خوبی ماشا... چه زود گذشت ودخترت چقدرنازه
دلم برات تنگ شده التماس دعا

سلام .آره خیلی زود گذشت.نظر لطفته عزیزم
منم دلتنگت هستم

***zahra*** سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 06:51

سلام الهه جونم
انشاءالله دانشگاه رفتن آقا یاسین و ثمین خانومی

ممنون. زهرا. خانم انشالله
امید وإرم. شما هم شاهد موقفیت های. کل بسرت باشی عزیزم

صبا دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 07:05 http://atrebeheshti.blogsky.com

انشاالله یاسین جون مراحل ترقی رو پشت سرهم با موفقیت طی کنه
ماشاالله هزار ماشاالله به ثمین ناز

ممنون صبا جونم، نظر لطفته
إنشا لله همیشه مهدیار جون هم موفق و سر بلند باشه دوست خوبم

نسیم جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 06:51 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

مبارک باشه فراغ التحصیلیت عزیزم. ایشالا فارغ التحصیلی دکتراااا.
وای ماشاا... چقدر عکس ثمین نازهههه. اونی که کلاه سرشه چه چشم و ابرویی اومده زنده باشی خاله.

سلام. ممنون نسیم جون نظر لطفته عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.