خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست
خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست

طبیعت گردی .باغ وحش آهوان مهریز.

سلام بعد کلی تاخیر و کلی دغدغه امروز اومدم مطلب جدید بزارم .امروز جمعه ۱۷ اردیبهشته راستی عید مبعث رو هم به دوستان عزیزم تبریک میگم .دیروز عصر بعد از گذراندن چن روز سخت و ناخوشایند عصرش با خواهرام رفتیم خونه مامان بزرگم جاتون خالی خیلی خوش گذشت کلی شعر خوندیم و دایره زدیم و کلا همه چی عالی بودمامان بزرگم هم که پایه اینجور محافل ان برامون کلی شعر قدیمی خوندن .منم اونجا از فرصت استفاده کردم و رفتم از درخت انگور شون کلی برگ های بزرگ که جوون میده واسه دلمه درست کردن چیدم.امروز عصر هم دوباره خانوادگی راه افتادیم و رفتیم سمت مهریز «سریزد»از شهرستانهای اطراف یزده باغ وحش آهوان اونجا هم کلی بهمون خوش گذشت کلی حیوونای قشنگ و مختلف بودن .انواع پرنده ها.چن مدل طاووس .اردک و اینا هم بودن .دو تا میمون بازیگوش هم داشتن که خیلی با نمک بودن بچه ها با دیدن حیوانات کلی  به وجد میومدن  که عکساشون رو پایین براتون گذاشتم.بعد از باغ وحش هم رفتیم به قلعه سر یزد و بعدش هم رفتیم باغ یکی از دوستان توت دست چین خوردیم خیلی بهمون چسبید جاتون خالی.بعد هم نون محلی خونه پز گرفتیم و برگشتیم خونه با اینکه سفر بیرون از شهر ساده و کوتاهی بود اما خیلی خوش گذشت.مخصوصا که روحیه بچه ها خیلی عوض شد.

در اینجا بگم از کارای جدید دخترم .ثمین جدیدا غلت میزنه و از اینور به اونور میره مدام کلمه های دده .اده و زی زی رو میگه به حالت چار دست و پا میره خودش رو یکم عقب جلو میکنه دوباره برمیگرده بحالت سینه خیز.اما هنوز نمیتونه سینه خیز بره و خودش رو بکشه جلو.عاشق اینه که پتو خودش یا ملافه ایی چیزی پیدا کنه و یساعتی باهاش مشغول باشه.جدیدا یاد گرفته دست هم میزنه.یوقتایی هم مثل بای بای کردن «خداحافظی»دستاش رو تکون میده .اما دخترم هنوز اینسری یکم مریضه اینسری هم بعد از ۱۵ روز مجدد بردمش درمانگاه برای وزن گیری هیچ تغییری نکرده بود ولی گفتن وزن الانش خوبه امروز عصر قراره ما بریم پیش یه متخصص نوزادان و تغذیه .چون شما ماشالله خوب غذا میخوری و اشتها داری اما نمیدونم چرا وزن نمیگیری.اینم از خاطرات این چن مدت من

پدرم .پسرم .همسر عزیز تر از جانم روزتان مبارک

سلام .امروز اومدم از روز مرد و پدر بنویسم مردایی که خیلی وقتا کمتر ازشون قدردانی میشه اومدم اینجا از بابای مهربونم تشکر کنم که اینقدر برای من و آسایشم فداکاری و دلسوزی میکنه و همسر مهربونم که واسه بهتر و قشنگ تر شدن لونه عشق مون خودش رو به هر آب و آتیشی میزنه الهی همیشه دلشاد و سرزنده باشن.اومدم بنویسم واسه پسرم که از مرد بودن تلاش و حامی بودن رو یاد بگیره نه خیانت و بی مهری رو  چون الان زیاد شدن دور و برمون مردایی که در خفا به همسرشون خیانت میکنن خیلی دوست دارم پسرم بزرگ که بشه با من مثل یه دوست باشه و ازم فاصله نگیره که البته خیلی سخته آدم وقت حرفش میگه من ال میکنم بل میکنم مامان مهربون میشم اما گاهی وقتا تو عمل  بچه ها چنان عمل میکنن که آدم مجبور میشه یکم تند باشه .در آخر مینویسم واسه پسرم که عزیزم امیدوارم مردی بشی مثل پدرت که همیشه اولویت هاش خونواده اش و دلخوش بودن اونا بوده. روز به روز بزرگتر شدن ات رو میبینم و خیلی وقتا دلم پرمیکشه واسه روزایی که آغوش من تنها پناهت میشد و تنها هنبازیت مامانی بود.عزیزم انشالله همیشه و در هر کجا که هستی سالم و پیروز باشی.مرد کوچولو مامان روزت مبارک

شش ماهگی .وزن گیری ثمین .حرکات جدید

سلام امروز که دارم این یادداشت رو مینویسم دوشنبه ۳۰ فرودینه .صبح زود بعد از راهی کردن یاسین به مدرسه  رفتم و کیف ام رو نگاه مردم و تمام چیزهای مربوط به واکسن دخملی رو برداشتم  اخه گفته بودن دفترچه های بیمه و شماره های ملی رو هم باید برای پرونده های جدیدمون ببریم .دخملی رو هم آماده کردیم و راهی شدیم بسمت درمانگاه محل سکونت مون شکر خدا اول صبح شون شلوغ نبود و من قشنگ تونستم همه سوالاتم رو از مسوول اونجا بپرسم بعد از وزن گیری قد و وزن بچه که متاسفانه ثمین یه سانت قدش کوتاهه و ۵۰۰ گرم وزن اش از حالت نرمال کمتره .واییی خیلی ناراحت شدم اخه بعد از بیماریش خیلی سعی کرده بودم به تغذیه اش برسم .خانوم مسوول تغذیه نوزادان کلی منو راهنمایی کرد و من درباره استفاده شیر پاستوریزه تو غذا سوال کردم که گفتن شیر اگه تو غذا استفاده بشه حساسیت نمیده و همین جوری خود شیر را نباید داد به بچه.خب بالاخره با این توصیف ها دست و بال من تو پختن غذاهای کمکی ثمین بازتره  گفتن حتما ماهیچه رو هم شروع کنم بدم بهت چون وزن گیریت خوب نبود و قرار شد روزی دو الی سه وعده غذای اصلی تو برنامه غذایی ات حتما باشه و من دوباره ۱۵ روز دیگه مجدد ببرمت واسه وزن گیری.البته اگه وزن گیریت همچنان حالت سعودی نداشته باشه حتما تو رو پیش یه دکتر حاذق میبرم تا الان هم اگه نبردمت واسه این بود که میگفتم چون غذای کمکی رو شروع نکردی حتما واسه اونه.بعد از تکمیل کارای پرونده خودمون و گل دختری بمن گفتن که واسه مامانها هم پرونده تشکیل میدن و براشون ازمایش و سونوگرافی و ماموگرافی و تست پاپ اسمیر و اینا انجام میدن ولی یکم طول میکشه منم چون ثمین حسابی خسته بود گفتم یه روز دیگه حتما میام واسه تشکیل پرونده بعد از تموم شدن کارتون دخملی رو بردیم اطاق واکسن که اونجا هم کلی شیرین زبونی و شیطنت  کرد و میخندید اول مسوول واکسن بهش قطره دادن که بعد از مزه مزه کردن کلی صورت اش رو درهم کشید و اخم کرد هنوز مزه تلخ قطره پایین نرفته بود که مسوول تزریقات گفت زانو بچه رو محکم بگیر و واکسن رو زد لحظه اول الهی بمیرم یکم شوکه شد و بعدش زد زیر گریه البته مثل همیشه گریه های دخملی مدت اش به یه دقیقه هم نرسید و دوباره شروع کرد به بازی کردن و دنبال ایشی« سینه مامانش» گشتن البته همش هم یجوری به مسوول تزریقات نیگا میکرد خخخخخخخ .قربونت برم که متوجه میشی اون خانومه پای تو رو اووف کرده.راستی اونجا هم بهمون گفتن چون دخملی دندون داره حتما حتما قطره اهن ته دهان بچه ریخته بشه و سریعا بعد از دادن قطره با دستمال نمدار روی دندانها تمیز بشه و با مسواک انگشتی براش مسواک بزنیم .بعد از تموم شدن کارامون راه افتادیم و رفتیم سمت داروخانه اونجا برای دخملی مسواک انگشتی و پوشک و قطره استامینوفن گرفتیم .خدا رو شکر شما اصلا تب نکردی فقط عصری دیگه به پشت برنمیگشتی و خیلی خانوم با اسباب بازی هات بازی میکردی عصری هم عزیز جون اومدن خونه مون عیادت دخملی .بعد از رفتن عزیز و یاسین.«یاسین همراه عزیز رفت خونه شون بازی کنه»ما دمای بدن بچه رو گرفتیم همسرم گفت فکر کنم یکم تب داره منم رفتم یه قاشق کوچولو آوردم و طبق وزن ات ۱۴ تا قطره برات ریختم تو قاشق اما همین که قاشق رو گذاشتم تو دهن ات حالت تهوع بهت دست داد و کلی برگردوندی وایییببی که من چقده ترسیده بودم تو دایم برمیگردوندی و استفراغ و شیرهایی که خورده بودی از دماغ و دهن ات میزد بیرون و می خواستی نفس بکشی و همه اینا دوباره برمیگشت تو دهن ات من مدام میزدم پشت ات خدا رو شکر بابایی بود و سریع تو رو برعکس ات کرد و چن تایی زدن به پشت ات تا حال ات بهتر شد من که خیلی هوول شده بودم و ترسیده بودم اما بنویسم از کارای جدید گل دخترم 

ثمین برمیگرده و به سینه میشه و حالت چهار دست و پا میشه خیلی سعی میکنه که خودش رو بکشه جلو اما نمی تونه یوقتایی هم من بهش کمک میدم و دستم رو میزارم پشت باهاش وقتی میبینه با کمک من میتونه خودش رو یکم جلو بکشه کلی خوشحال میشه.با دستاش روی چیزای مختلف چنگ میندازه و انگشت هاش صدای خش خش میدن  فکر کنم داره حس لامسه اش رو میشناسه جدیدا رو صورت افراد مختلف هم بصورت ناز کردن دست میکشه به صورت ماها نیگا میکنه و حرکات صورت و دهان رو قشنگ تقلید میکنه صداهای اده.هپوووف.بوبو از خودش در میاره.جقجقه هاش رو با دستاش میاره بالای سرش و تکون تکون میده و باهاشون بازی میکنه.جدیدا هم پاهاش رو پیدا کرده و یوقتایی میخواد بشینه و بسمت جلو خم بشه و اونا رو بگیره که البته من زیاد نمیزارم بشینه.هنوز نمیتونه وقتی خوابیده پاهاش رو به سمت دهن اش ببره.جدیدا گوش هاش رو هم پیدا کرده و دایما اونا رو با دستاش میگیره .گاهی وقتا هم خیلی خیلی کم در حد ۵ الی ۱۰ دقیقه میزارم تو روروک اش بیشتر از اون هم حوصله خودش سر میره هم هنوز واسش زوده و خودش هم  شروع میکنه به جیغ زدن و مدام دستاش رو میاره بالا که من برش دارم.از همه مهم تر که خیلی واسه داداش گل اش ذوق میکنه جوری که وقتی که یاسین از مدرسه برمی گردم این دو تا فینگیلی نیم ساعت با هم بازی میکنن و ذوق میکنن قربون اون خنده هاتون بشه مامانی.این بود از نوشته امروز من امیدوارم وزن گیری ثمین هم نرمال بشه و بحالت طبیعی برگرده در پایین هم 

چن تا از عکس های شش ماهگی و روز واکسن گل دختری رو براتون گذاشتم خوشحال میشم با نظراتتون منو همراهی کنید دوستان



اردو یاسین .طبیعت گردی خانوادگی

سلام امروز که دارم این یادداشت رو مینویسم پنج شنبه ۲۶ فرروردینه .از چن روز پیش مدرسه یاسین بهمون نامه داده بودن که اگه مایلید در اردوی پارک بیرون از شهر خانواده ها شرکت کنید  فرم رضایت نامه رو براتون بفرستید که ماهم برای یاسین فرستادیم مدرسه شون روز چهارشنبه هم نامه دادن که جشنواره و مسابقه بادبادک ها هم برگزار میشه و اگه تمایل دارید در اون شرکت کنید بادبادک برای بچه هامون درست کنید که ما چون فرصت نشد برای یاسین از بیرون خریدیم شب قبلش من تمام وسایل رو آماده کردم .صبح پنج شنبه ساعت ۶ صبح بلند شدیم و نماز خواندیم و حرکت کردیم بسمت محل اردو .آخر سر هم من یدفه ای یادم اومد کالسکه دخملی رو برنداشتم سریع برگشتم و برش داشتیم آخه گفته بودن ساعت ۷ صبح تو محل اردو باشیم وقتی رسیدم اونجا هوا هنوز یکم خنک بود و سوز داشت منم ثمین رو گذاشته بود تو کالسکه اش و با پتو روش رو خوب جوشونده بودم اما این دختر بلا نمی خواست  بشینه تو کالسکه مدام جیغ میزد و خودش رو بلند می کرد و دستاش رو بالا بیاورد که منو بردارید.اونجا اول از همه بچه ها با سرود و آهنگ با باباهاشون ورزش صبحگاهی داشتن بعد از ورزش یاسین و باباش اومدن و صبحونه که سالاد الویه بود با هم خوردیم جاتون خالی خیلی بهمون چسبید و خوشمزه بود بعدا‌ یاسین و باباش رفتن و بادبادکی که خریده بودن رو درست کردن و اونو تو آسمون پرواز دادن هوا خوب بود و باد نسبتا ملایمی میومد واسه همین خیلی قشنگ بادبادک ها اوج میگرفتن خیلی صحنه قشنگی بود وقتی یه عالمه بادبادک تو آسمون یه دست صاف و ابی پیدا بود کلی هم بچه ها بادبادک های دست ساز و مدل های مختلف با خلاقیت های جالب درست کرده بودن و آورده بودن.مسابقه بادبادک ها هم برگزار شد و به بادبادکی که بیشترین اوج رو گرفته بود و بادبادکی که از همه قشنگ تر ساخته شده بود جایزه دادن.مسابقه نقاشی هم برگزار کردن که یاسین چندان تمایلی نداشت بره شرکت کنه و با این حساب تو هیچ مسابقه ایی شرکت نکرد واقعیت اش چون یاسین شب قبل اش چون دیروقت خوابیده بود صبح اردو یکم کسل و کم حوصله بود.دایم هم تا حواسمون پرت می شد میومد سر وقت موبایلها تا باهاشون بازی کنه گاهی وقتها بخودم میگم چقدر بچه های امروزی وابسته به این موبایل و تبلت و اینا شدن که کمتر لذتی از بازی های کودکی ماها که اوج لذت بود رو نمیبرن.دیگه کم کم وقت قرعه کشی بچه های مسابقه ها رسیده بود ما هم کم کم وسایل مون رو جمع کردیم و برگشتیم خونه .با اینکه زمان اردوشون کم بود اما خیلی خوب بود من بعد از این اردو تصمیم گرفتم بیشتر واسه اینجور تفریح های خانوادگی برنامه بریزم.این بود از خاطره امروز من 

در پایین هم چن تا عکس از اردوی یاسین گذاشتم



بهبودی ثمین«عکس گذاشتن تو وبلاگ»

سلام امروز که دارم این یادداشت رو میزارم شنبه۲۱ فروردینه.شکر خدا حال ثمین خیلی بهتره و ثمین بازم مثل قبل  خانوم و شیطون شده امروز براتون کلی عکس آوردم به جبران این چن وقته که بلد نبودم عکس بزارم چون کلا هم  عاشق بچه ها  هستم یکی دو تا عکس هم از بچه هام با دوستاشون گذاشتم.خودم اون عکسی رو که ۴ تا کوچولو و ثمین توش هستن رو خیلی دوس دارم .اینا رو گذاشتم تا یادگار و خاطره بشه برای بعدهای دو تا دردونه هام.ممنون هستم از راهنمایی های دوست عزیزم نسیم جون بابت عکس گذاشتن تو وبلاگ .

دوستان ممنون میشم با نظراتتون خوشحالم کنید


یاسین و ثمین با همبازی هاشون