خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست
خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

خاطرات من و دردونه هام« محمد یاسین و ثمین»

این وبلاک درباره. خاطرات من با فرزندان. عزیزم هست

شش ماهگی .وزن گیری ثمین .حرکات جدید

سلام امروز که دارم این یادداشت رو مینویسم دوشنبه ۳۰ فرودینه .صبح زود بعد از راهی کردن یاسین به مدرسه  رفتم و کیف ام رو نگاه مردم و تمام چیزهای مربوط به واکسن دخملی رو برداشتم  اخه گفته بودن دفترچه های بیمه و شماره های ملی رو هم باید برای پرونده های جدیدمون ببریم .دخملی رو هم آماده کردیم و راهی شدیم بسمت درمانگاه محل سکونت مون شکر خدا اول صبح شون شلوغ نبود و من قشنگ تونستم همه سوالاتم رو از مسوول اونجا بپرسم بعد از وزن گیری قد و وزن بچه که متاسفانه ثمین یه سانت قدش کوتاهه و ۵۰۰ گرم وزن اش از حالت نرمال کمتره .واییی خیلی ناراحت شدم اخه بعد از بیماریش خیلی سعی کرده بودم به تغذیه اش برسم .خانوم مسوول تغذیه نوزادان کلی منو راهنمایی کرد و من درباره استفاده شیر پاستوریزه تو غذا سوال کردم که گفتن شیر اگه تو غذا استفاده بشه حساسیت نمیده و همین جوری خود شیر را نباید داد به بچه.خب بالاخره با این توصیف ها دست و بال من تو پختن غذاهای کمکی ثمین بازتره  گفتن حتما ماهیچه رو هم شروع کنم بدم بهت چون وزن گیریت خوب نبود و قرار شد روزی دو الی سه وعده غذای اصلی تو برنامه غذایی ات حتما باشه و من دوباره ۱۵ روز دیگه مجدد ببرمت واسه وزن گیری.البته اگه وزن گیریت همچنان حالت سعودی نداشته باشه حتما تو رو پیش یه دکتر حاذق میبرم تا الان هم اگه نبردمت واسه این بود که میگفتم چون غذای کمکی رو شروع نکردی حتما واسه اونه.بعد از تکمیل کارای پرونده خودمون و گل دختری بمن گفتن که واسه مامانها هم پرونده تشکیل میدن و براشون ازمایش و سونوگرافی و ماموگرافی و تست پاپ اسمیر و اینا انجام میدن ولی یکم طول میکشه منم چون ثمین حسابی خسته بود گفتم یه روز دیگه حتما میام واسه تشکیل پرونده بعد از تموم شدن کارتون دخملی رو بردیم اطاق واکسن که اونجا هم کلی شیرین زبونی و شیطنت  کرد و میخندید اول مسوول واکسن بهش قطره دادن که بعد از مزه مزه کردن کلی صورت اش رو درهم کشید و اخم کرد هنوز مزه تلخ قطره پایین نرفته بود که مسوول تزریقات گفت زانو بچه رو محکم بگیر و واکسن رو زد لحظه اول الهی بمیرم یکم شوکه شد و بعدش زد زیر گریه البته مثل همیشه گریه های دخملی مدت اش به یه دقیقه هم نرسید و دوباره شروع کرد به بازی کردن و دنبال ایشی« سینه مامانش» گشتن البته همش هم یجوری به مسوول تزریقات نیگا میکرد خخخخخخخ .قربونت برم که متوجه میشی اون خانومه پای تو رو اووف کرده.راستی اونجا هم بهمون گفتن چون دخملی دندون داره حتما حتما قطره اهن ته دهان بچه ریخته بشه و سریعا بعد از دادن قطره با دستمال نمدار روی دندانها تمیز بشه و با مسواک انگشتی براش مسواک بزنیم .بعد از تموم شدن کارامون راه افتادیم و رفتیم سمت داروخانه اونجا برای دخملی مسواک انگشتی و پوشک و قطره استامینوفن گرفتیم .خدا رو شکر شما اصلا تب نکردی فقط عصری دیگه به پشت برنمیگشتی و خیلی خانوم با اسباب بازی هات بازی میکردی عصری هم عزیز جون اومدن خونه مون عیادت دخملی .بعد از رفتن عزیز و یاسین.«یاسین همراه عزیز رفت خونه شون بازی کنه»ما دمای بدن بچه رو گرفتیم همسرم گفت فکر کنم یکم تب داره منم رفتم یه قاشق کوچولو آوردم و طبق وزن ات ۱۴ تا قطره برات ریختم تو قاشق اما همین که قاشق رو گذاشتم تو دهن ات حالت تهوع بهت دست داد و کلی برگردوندی وایییببی که من چقده ترسیده بودم تو دایم برمیگردوندی و استفراغ و شیرهایی که خورده بودی از دماغ و دهن ات میزد بیرون و می خواستی نفس بکشی و همه اینا دوباره برمیگشت تو دهن ات من مدام میزدم پشت ات خدا رو شکر بابایی بود و سریع تو رو برعکس ات کرد و چن تایی زدن به پشت ات تا حال ات بهتر شد من که خیلی هوول شده بودم و ترسیده بودم اما بنویسم از کارای جدید گل دخترم 

ثمین برمیگرده و به سینه میشه و حالت چهار دست و پا میشه خیلی سعی میکنه که خودش رو بکشه جلو اما نمی تونه یوقتایی هم من بهش کمک میدم و دستم رو میزارم پشت باهاش وقتی میبینه با کمک من میتونه خودش رو یکم جلو بکشه کلی خوشحال میشه.با دستاش روی چیزای مختلف چنگ میندازه و انگشت هاش صدای خش خش میدن  فکر کنم داره حس لامسه اش رو میشناسه جدیدا رو صورت افراد مختلف هم بصورت ناز کردن دست میکشه به صورت ماها نیگا میکنه و حرکات صورت و دهان رو قشنگ تقلید میکنه صداهای اده.هپوووف.بوبو از خودش در میاره.جقجقه هاش رو با دستاش میاره بالای سرش و تکون تکون میده و باهاشون بازی میکنه.جدیدا هم پاهاش رو پیدا کرده و یوقتایی میخواد بشینه و بسمت جلو خم بشه و اونا رو بگیره که البته من زیاد نمیزارم بشینه.هنوز نمیتونه وقتی خوابیده پاهاش رو به سمت دهن اش ببره.جدیدا گوش هاش رو هم پیدا کرده و دایما اونا رو با دستاش میگیره .گاهی وقتا هم خیلی خیلی کم در حد ۵ الی ۱۰ دقیقه میزارم تو روروک اش بیشتر از اون هم حوصله خودش سر میره هم هنوز واسش زوده و خودش هم  شروع میکنه به جیغ زدن و مدام دستاش رو میاره بالا که من برش دارم.از همه مهم تر که خیلی واسه داداش گل اش ذوق میکنه جوری که وقتی که یاسین از مدرسه برمی گردم این دو تا فینگیلی نیم ساعت با هم بازی میکنن و ذوق میکنن قربون اون خنده هاتون بشه مامانی.این بود از نوشته امروز من امیدوارم وزن گیری ثمین هم نرمال بشه و بحالت طبیعی برگرده در پایین هم 

چن تا از عکس های شش ماهگی و روز واکسن گل دختری رو براتون گذاشتم خوشحال میشم با نظراتتون منو همراهی کنید دوستان



اردو یاسین .طبیعت گردی خانوادگی

سلام امروز که دارم این یادداشت رو مینویسم پنج شنبه ۲۶ فرروردینه .از چن روز پیش مدرسه یاسین بهمون نامه داده بودن که اگه مایلید در اردوی پارک بیرون از شهر خانواده ها شرکت کنید  فرم رضایت نامه رو براتون بفرستید که ماهم برای یاسین فرستادیم مدرسه شون روز چهارشنبه هم نامه دادن که جشنواره و مسابقه بادبادک ها هم برگزار میشه و اگه تمایل دارید در اون شرکت کنید بادبادک برای بچه هامون درست کنید که ما چون فرصت نشد برای یاسین از بیرون خریدیم شب قبلش من تمام وسایل رو آماده کردم .صبح پنج شنبه ساعت ۶ صبح بلند شدیم و نماز خواندیم و حرکت کردیم بسمت محل اردو .آخر سر هم من یدفه ای یادم اومد کالسکه دخملی رو برنداشتم سریع برگشتم و برش داشتیم آخه گفته بودن ساعت ۷ صبح تو محل اردو باشیم وقتی رسیدم اونجا هوا هنوز یکم خنک بود و سوز داشت منم ثمین رو گذاشته بود تو کالسکه اش و با پتو روش رو خوب جوشونده بودم اما این دختر بلا نمی خواست  بشینه تو کالسکه مدام جیغ میزد و خودش رو بلند می کرد و دستاش رو بالا بیاورد که منو بردارید.اونجا اول از همه بچه ها با سرود و آهنگ با باباهاشون ورزش صبحگاهی داشتن بعد از ورزش یاسین و باباش اومدن و صبحونه که سالاد الویه بود با هم خوردیم جاتون خالی خیلی بهمون چسبید و خوشمزه بود بعدا‌ یاسین و باباش رفتن و بادبادکی که خریده بودن رو درست کردن و اونو تو آسمون پرواز دادن هوا خوب بود و باد نسبتا ملایمی میومد واسه همین خیلی قشنگ بادبادک ها اوج میگرفتن خیلی صحنه قشنگی بود وقتی یه عالمه بادبادک تو آسمون یه دست صاف و ابی پیدا بود کلی هم بچه ها بادبادک های دست ساز و مدل های مختلف با خلاقیت های جالب درست کرده بودن و آورده بودن.مسابقه بادبادک ها هم برگزار شد و به بادبادکی که بیشترین اوج رو گرفته بود و بادبادکی که از همه قشنگ تر ساخته شده بود جایزه دادن.مسابقه نقاشی هم برگزار کردن که یاسین چندان تمایلی نداشت بره شرکت کنه و با این حساب تو هیچ مسابقه ایی شرکت نکرد واقعیت اش چون یاسین شب قبل اش چون دیروقت خوابیده بود صبح اردو یکم کسل و کم حوصله بود.دایم هم تا حواسمون پرت می شد میومد سر وقت موبایلها تا باهاشون بازی کنه گاهی وقتها بخودم میگم چقدر بچه های امروزی وابسته به این موبایل و تبلت و اینا شدن که کمتر لذتی از بازی های کودکی ماها که اوج لذت بود رو نمیبرن.دیگه کم کم وقت قرعه کشی بچه های مسابقه ها رسیده بود ما هم کم کم وسایل مون رو جمع کردیم و برگشتیم خونه .با اینکه زمان اردوشون کم بود اما خیلی خوب بود من بعد از این اردو تصمیم گرفتم بیشتر واسه اینجور تفریح های خانوادگی برنامه بریزم.این بود از خاطره امروز من 

در پایین هم چن تا عکس از اردوی یاسین گذاشتم



بهبودی ثمین«عکس گذاشتن تو وبلاگ»

سلام امروز که دارم این یادداشت رو میزارم شنبه۲۱ فروردینه.شکر خدا حال ثمین خیلی بهتره و ثمین بازم مثل قبل  خانوم و شیطون شده امروز براتون کلی عکس آوردم به جبران این چن وقته که بلد نبودم عکس بزارم چون کلا هم  عاشق بچه ها  هستم یکی دو تا عکس هم از بچه هام با دوستاشون گذاشتم.خودم اون عکسی رو که ۴ تا کوچولو و ثمین توش هستن رو خیلی دوس دارم .اینا رو گذاشتم تا یادگار و خاطره بشه برای بعدهای دو تا دردونه هام.ممنون هستم از راهنمایی های دوست عزیزم نسیم جون بابت عکس گذاشتن تو وبلاگ .

دوستان ممنون میشم با نظراتتون خوشحالم کنید


یاسین و ثمین با همبازی هاشون

عید و تعطیلات«بیماری ثمین»


سلام امروز که دارم ایالهه

طره رو مینویسم پنج شنبه ۱۹ فرودین هست.میدونم که خیلی زودتر باید میومدم و مطلب جدید میذاشتم اما از بس این سری دغدغه داشتم که فرصت نشد اما از این به بعد سعی میکنم  زود به زود  بیام و از خاطرات شما دو تا فرشته های کوچولوم بگم.اول از همه بگم که ثمین  تو ۲۸ اسفند دندون کوچولو پایین اش جوونه زده بود منم یه روز که لثه گیر دادم دستش متوجه شدم و کلی ذوق کردم  برام خیلی جالب بود که چقدر این دخترم نجیب بود که اصلا هیچ ناآرومی نکرد بغیر از یکم قرمز شدن پاش تو محل پوشکش.بعد دوباره روز دوم عید دیدم که خانوم خانما غلطت میزنه الهی قربونت برم .البته غلط زدناش خیلی کمه و من همیشه تعجب میکردم که چجوری یه دفه ای از این سر تخت خوابش رفته به اون طرف یا روی زمین رفته اون ورتر .تقریبا هفته دوم عید بود که جوونه زدن دومین دندونش هم دیدم وای برام خیلی جالب بود که به این سرعت  تک به تک دندون ها شروع به بیرون اومدن میکنن و این دخملی عینهو همیشه آرومه فقط چن روز قبلش میدیدم که اسباب بازی هاش رو با ولع میزاره تو دهنش یا با لثه هاش محکم لثه گیر ش رو گاز میگزنه البته اگه انگشت منو هم  که میدید ناغافل سریع میزاشت تو دهنش.همیین.اما روز دوشنبه صبح که از خواب بیدار شد دیدم عطسه داره و یکم آبریزش فهمیدم که سر بچه سرد شده و یکم سرماخورده .بچه تو گیر و دار این سرماخوردگی بود که دیدم دونه های ریز روی چونه و زبون بچه ریخته بیرون دختر من که اینقده خانوم بود در عرض دو روز اینقده نق زد و ناآرومی کرد که روز دوم صداش گرفته بود الهی بمیرم برات مامانی  .من فکر کردم دونه های رو لپ ات از آب دندون هس که قبلا هم سابقه داشته.روز سوم دیگه طاقت نیاوردم با بابایی همراه شدیم و بردیمت دکتر .دکتر وقتی معاینه ات کرد گفت یکم گلوش التهاب داره و مریضیش شبیه به خروسک هس .وقتی هم که روی ترازو دکتر گذاشتیمت وزن ات شده بود ۶/۷۵۰یعنی از چهار ماهگی تا الان که نزدیک به شش ماهت بود فقط نیم کیلو اضافه کرده بودی که دکتر گفت نسبت به وزن تولدش نرماله ولی باید وزنش بیشتر باشه و تقریبا ۷ تا ۷/۵ وزن خوب برای دخملیه.بعدا از من سوال کردن که غذای کمکی رو براش شروع کردم یا نه که منم گفتم یه هفته هس که بهش حریره بادام میدم دکتر هم بهمون توصیه کردن بعد از بهبودت حتما شروع کنیم به دادن ماهیچه بهت و گفت باید روند وزن گیری بچه بهتر بشه وگرنه مجبور میشیم ازش آزمایش ادرار بگیریم وای که چقده من ناراحت بودم که تو وزن گیریت کم بوده.امیدوارم که هر چه زودتر این مریضی از تن کوچولو ت عزیز دلم رخت ببنده و بره هر دفه صدای گریه گرفته ات رو میشنوم اشک تو چشمام جمع میشه چون واقعا اذیتی.راستی از اینا که بگذریم دخمل گلم تو عید خیلی بهت خوش گذش همه بهت کلی عیدی دادن .کلی مهمونی و این ور و اون ور رفتی.همه جا هم با زبون نازت کلی شیرین زبون میکردی و صداهای بوبو«بابا» ماما رو یوقتایی میگفتی .و این تو بودی که میشدی نقل و نبات بیشتر جاها .راستی پریشب هم با داداش جون رفتیم مهمونی خونه دوست مامان خاله نجمه آخه اونا هم یه نینی کوچولو جدید آوردن و ما به همراه دوستان براشون چشم روشنی بردیم .راستی امسال روز مادر برای من خیلی جذاب تر و شیرین تر از سالهای گذشته بود چون من الآن صاحب دو تا فینگیلی نازم.

اما از یاسین بگم که پسرم یکم شیطون تر و صد البته لجباز تر از قبل شده و معلومه که اینا بخاطر حساسیتیه که  روی  خواهر گلش ثمین داره .البته اون همیشه تو رفتار با خواهرش خیلی مهربون و دلسوزه و همیشه مراقبشه اما واسه کوچکترین مسایلش کلا نق میزنه و بهونه گیری میکنه.من خیلی وقتا سعی میکنم صبوری کنم و براش توضیح بدم که کاراش اشتباهه اما بعضی وقتا هم واقعا کاسه صبرم لبریز میشه و دعواش میکنم  که خیلی وقتا بعد یساعت دوباره آشتی میکنیم.آخه اون کلا خیلی هوای منو داره و دوسم داره قربونش برم فقط یه موقع هایی لجبازتر میشه که کاملا معلومه واسه جلب توجهه.با گل پسرم نشستیم و پیک نوروزیش رو انجام دادیم اونم هر صفحه خودش بجای من رو شکلک عالی بالای صفحه تیک میزد بعدش هم منو نیگا میکرد و میگفت پسر عالی ایی بودم دیگههههه مگه نه؟!!! 

این بود خاطره عید و تعطیلات امسال من با دردونه های نازم

البته کلی هم عکس انداختیم با سفره هفت سین و طبیعت گردی و اینا که حتما اونا رو هم میزارم

دوستان خوشحال میشم با نظراتتون منو همراهی کنید

ممنون.الهه